حضرت محمد (ص) (وفات)

«خروش در عرش الهی در فقدان پیامبر رحمت و مهربانی» 

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ الله یا اِمامَ الرَّحْمَة یا شَفیعَ الاُمَّه یا کاشِفَ الغَمَّه یا حُجَّةَ اللهِ عَلی خَلْقِه یا سَیِّدَنا وَ مَوْلانا اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ اِلَی الله وَ قَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ الله اِشْفَع لَنا عِنْدَ الله.

«بیست و هشتمین» روز از ماه «صفر المظفّر» در تقارن است با وقوع مصیبت کبری و داهیه‌ی عظمی، وفات جانگداز سرور جن و انس، اشرف کائنات، مخدوم اهل سماوات، شافع روز عرصات، ختم المرسلین، یعنی «محمّد بن عبد الله صلی الله علیه و آله و سلّم» که این ثُلْمَه‌ی مولمه، رهروان آن حضرت را تا ابد، مغموم و محزون گردانیده است.

آن حضرت به سال «دهم از هجرت» (بعدها که مبنای سال هجری، «محرّم» قرار گرفت، وفات رسول خدا «سال یازدهم» تحریر یافت) و در سن «شصت و سه سالگی»، در حالی که مسموم شده بود، از دنیا رحلت فرمودند.
آن حضرت «چهل سال» در «مکه» بود تا وحی بر او نازل شد، بعد از آن «سیزده سال» دیگر در مکّه ماند و چون به «مدینه» هجرت نمود «پنجاه و سه سال» از عمر شریفش گذشته بود و «ده سال» بعد از هجرت در مدینه ماند و بعد وفات فرمود. صاحب کشف الغمّه آورده است: آن حضرت با پدر خود «دو سال و چهار ماه» ماند، چون «عبد المطلّب» وفات یافت، «هشت سال» از عمر شریفش گذشته بود و بعد از او عموی او «ابوطالب» او را حمایت می‌نمود. برخی گفته‌اند که آ‌ن حضرت در وقت رحلت پدر خود، «هفت ماهه» بود و چون «شش ماه» از عمر شریفش سپری شد، مادرش به رحمت الهی واصل شد و چون عموی حضرت، ابوطالب وفات یافت، از عمر آن حضرت «چهل و شش سال و هشت ماه و بیست و چهار روز» گذشته بود و «سه روز بعد» از او «حضرت خدیجه» از دنیا رحلت نمود، لذا بدین جهات، آن سال را «عام الحزن» گفتند. آن حضرت پس از بعثت «سیزده سال» در مکه ماند و بعد «سه روز» یا «شش روز» در غار، پنهان بود، بعد از آن به سوی مدینه هجرت نمود و در روز «دوشنبه یازدهم ماه ربیع الاول» وارد مدینه شد و «ده سال» در مدینه ماند تا در بیست و هشتم ماه صفر، به رحمت خالق قضا و قدر فائز گردید در سال دهم هجرت.

ضایعه‌ی فقدان جسمانی رسول خدا از میان امّت، بسیار ثقیل و عظیم بود، که امام صادق ـ علیه‌السّلام ـ می‌فرمایند: چون مصیبتی به تو برسد، به یاد آور، مصیبت رسول خدا را که به مردم، مصیبتی اینچنین نرسیده و نخواهد رسید و پیامبر به امیرالمؤمنین علی ـ علیه‌السلام ـ فرمود: یا علی، به هر کس مصیبتی رسید، مصیبت مرا یاد کند که آن عظیم‌ترین مصیبات است و ابن بابویه به اسناد معتبر روایت می‌کند که «جبرئیل» برای پیامبر چهل درهم از «کافور بهشت» برای حنوط  آورد، پس حضرت آن را به سه قسمت مساوی تقسیم کرد، یک قسمت را برای خود نگه داشت و یک قسمت را به «علی (ع)» داد و یکی را به «فاطمه (س)» عنایت فرمود و شیخ معظّم ما طوسی علیه الرّحمة به سند معتبر از علی (ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: رفتم به خدمت رسول خدا در آن وقتی که بیمار بود، دیدم رأس مبارک پیامبر در دامان کسی است که از او خوش سیماتر ندیده بودم و رسول خدا در خواب بود، چون داخل شدم، آن مرد گفت: ای علی (ع)، بیا سر پسر عموی خود را بگیر که تو سزاوارتری به او از من، چون نزدیک رفتم، آن مرد برخواست و سر آن سرور را در دامان من نهاد. پس چون ساعتی نشستم، حضرت بیدار شد و فرمود: کجا رفت آن مردی که سر من در دامان او بود؟ من آنچه گذشته بود به پیامبر عرض کردم، حضرت فرمود: آیا آن مرد را شناختی؟ عرض کردم: «بِاَبی اَنْتَ و اُمّی»، پدر و مادرم فدای تو باد، خیر، فرمود: او «جبرئیل» بود، چون ناراحتی من عظیم بود، با من سخن می‌گفت تا آنکه درد من سبک شد و به خواب رفتم.

وقتی رسول الله از «حَجَّةُ الوداع» مراجعت نمود و بر آن حضرت معلوم شد که رحلت او نزدیک شده است، پیوسته مردم را از فتنه‌های بعد از خود آگاه می‌ساخت و مکرّر می‌فرمود: ایّهاالنّاس، دو چیز گران را در میان شما می‌گذارم و می‌روم، «کتاب خدا» و «عترت» که اهل بیت منند و این دو از یکدیگر جدا نشوند تا در «حوض کوثر» بر من وارد شوند و تا زمانیکه به این دو چیز گران چنگ می‌زنید، هرگز گمراه نخواهید شد.
به سند کمال الدّین، ابن بابویه روایت می‌کند از «عبدالله بن مسعود» که گفت: از پیامبر پرسیدم، چه کسی تو را تغسیل کند به هنگام وفات؟ حضرت فرمود: هر پیامبری را وصیّ او غسل می‌دهد، گفتم: وصیّ شما یا رسول‌الله کیست؟ فرمود: علی بن ابی طالب، پرسیدم: چند سال، او بعد از شما در حیات خواهد بود؟ فرمود: «سی سال»، همانطوریکه «یوشع بن نون» وصیّ «موسی» بعد از موسی، سی سال زندگانی کرد.
پیامبر در هنگام رحلت، «هزار باب» از علوم را تعلیم به علی علیه السلام داد؛ شیخ طوسی و قطب راوندی، به اسناد فراوان از حضرت امیر و حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق علیهما‌السلام روایت کرده‌اند: رسول خدا (ص) امیر مؤمنان را طلبید و فرمود: یا علی، چون من وفات یافتم، شش مشک آب از چاه غرس بکش و با آن آب، مرا نیکو غسل بده و مرا کفن کن و حنوط کن، چون از غسل و کفن و حنوط من فارغ شدی، گریبان کفن مرا بگیر و مرا بنشان، هر چه خواهی از من سؤال کن که هر چه بپرسی، تو را جواب گویم؛ پس حضرت علی علیه‌السلام چنین کرد و فرمود: در این موضع نیز هزار باب از علم، مرا تعلیم نمود که از هر باب، هزار باب، مفتوح می‌شود.
رسول خدا در آخرین لحظات از عمر خود، فرازهایی عرفانی ـ تربیتی از خویش متجلّی ساخت که موجبات تأمّل جدّی در امر توجه به مردم در آن مستتر است؛ در امالی شیخ صدوق است که ابن بابویه از «ابن‌عبّاس» روایت می‌کند که چون حضرت خاتم الانبیاء العظام، در بستر بیماری قرار گرفت، اصحاب آن حضرت بر گرد او جمع گردیدند، «عمّار بن یاسر رضی الله عنه» برخاست و گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد، چون به جوار رحمت پروردگار خود واصل گردی، چه کسی از ما تو را تغسیل خواهد کرد؟ حضرت فرمود: غسل دهنده‌ی من، علی بن ابیطالب است، زیرا که هر عضوی از اعضای مرا قصد کند بشوید، ملائکه او را بر شستن آن عضو اعانت می‌کنند، عمّار گفت: یا رسول الله! چه کسی از ما بر تو نماز خواهد خواند؟ حضرت فرمود: ساکت شو، خدا تو را رحمت کند، آنگاه رو به سوی علی علیه السلام آورد و گفت: ای پسر ابوطالب، چون بینی که روح من از بدنم مفارقت کرد، مرا غسل بده به نیکویی و کفن کن مرا در این دو لباس که پوشیدم، یا در «لباس مصری» یا در «بُرد یمانی»؛ کفن مرا گران مگردان و مرا بردارید تا در کنار قبر بگذارید، پس اول کسی که بر من نماز خواهد خواند، «خداوند جبّار» خواهد بود که بر عرش عظمت و جلال خود بر من صلوات خواهد فرستاد و بعد از آن «جبرئیل» و «میکائیل» و «اسرافیل» با لشکرها و فوجهای ملائک که تعدادشان را غیر خدا نمیداند بر من نماز خواهند خواند، پس آنها که احاطه بر عرش الهی کرده‌اند، پس بعد از ایشان، ساکنان هر آسمانی بعد از آسمانی دیگر بر من نماز خواهند خواند، پس جمیع اهل بیت من و زنان من در مرتبه‌ی قرب منزلت ایشان ایماء کنند ایماء کردنی و سلام کنند بر من سلام کردنی و آزار نرسانند مرا به صدای نوحه کننده و ناله کننده، آنگاه پیامبر فرمود: ای «بلال»، مردم را به نزد من بطلب که در مسجد جمع شوند، چون مردم جمع شدند، حضرت بیرون آمد در حالی که عمامه‌ی مبارک را بر سر بسته و بر کمان خود تکیه فرموده بود تا آنکه بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای الهی را ادا نمود و فرمود:

ای مردم! چگونه پیغمبری بودم برای شما؟ آیا خود به نفس خود جهاد نکردم در میان شما؟ آیا دندان پیش مرا نشکستید؟ آیا جبین مرا خاک آلود نکردید؟ آیا خون بر روی من جاری نکردید تا آنکه محاسن من رنگین شد؟! آیا متحمّل شدائد و تعبها نشدم از جاهلان قوم خود؟ آیا از شدّت گرسنگی، سنگ بر شکم نبستم به خاطر ایثار بر مردم خود؟ اصحاب گفتند: بلی یا رسول الله، به تحقیق صبر کننده بودی از برای خدا و نهی کننده بودی از بدیها، پس خدا تو را جزا دهد از ما بهترین جزاها، رسول خدا فرمود: خدا شما را نیز جزای خیر دهد، آنگاه فرمود: حق تعالی حکم کرده است و سوگند یاد نموده است که نخواهد گذشت از ظلم ظالم، پس شما را به خدا سوگند می‌دهم که هر کس را از ناحیه‌ی من بر او ظلم شده، برخیزد و مرا قصاص کند که قصاص دنیا نزد من محبوبتر است از قصاص عقبی که در حضور ملائک و انبیاء انجام خواهد شد. در اینجا مردی از آخر جمعیت برخاست که او را «سواد بن قیس» می‌گفتند و گفت: یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، آن هنگام که از «طائف» می‌آمدی، من به استقبال تو آمدم و تو بر شتر ماده‌ی خود سوار بودی و عصایی باریک و بلند در دست داشتی و چون آن را بلند کردی که بر راحله‌ی خود بزنی، بر شکم من اصابت نمود و ندانستم که به عمد کردی یا خطا؟! فرمود: معاذالله که به عمد کرده باشم، پس گفت: ای بلال! برو به خانه‌ی دخترم فاطمه، همان عصا را بیاور. چون بلال از مسجد خارج شد، در بازارهای مدینه ندا می‌کرد که: ای گروه مردم، کیست که قصاص کند نفس خود را پیش از روز قیامت؟ اینک محمّد، خود را در معرض قصاص درآورده است قبل از روز جزا... چون بلال به در خانه‌ی فاطمه (س) رسید، در را کوبید و گفت: ای فاطمه، برخیز که پدرت عصای خود را می طلبد، فاطمه گفت: امروز، روز عصا خواستن نیست! برای چه آن را می‌خواهد؟ بلال گفت: ای فاطمه، مگر نمیدانی؟! پدرت بر منبر برآمده و اهل دین و دنیا را وداع می‌کند؛ چون فاطمه سخن وداع شنید، فریاد برآورد و گفت: زهی غم و اندوه، و حسرت بر اندوه تو ای پدر بزرگوار، بعد از تو فقیران و بیچارگان و غریبان و درماندگان به کجا پناه برند ای حبیب خدا و محبوب قلوب فقراء؟ پس بلال عصا را گرفت و به خدمت رسول خدا شتافت، چون عصا را به حضرت داد، فرمود: کجا رفت آن پیرمرد؟ او گفت: یا رسول الله، من حاضرم فِداکَ اَبانا، حضرت فرمود: بیا جلو و از من قصاص کن تا راضی شوی از من، آن مرد گفت: یا رسول الله، شکم خود را بگشا، چون حضرت، شکم خود را گشود، گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله، آیا مجازم دهان بر شکم شما گذارم؟ پیامبر او را رخصت داد و او شکم مکرّم آن حضرت را بوسید، حضرت فرمود: ای سواده، آیا قصاص می‌کنی یا عفو می‌نمایی؟ گفت: یا رسول الله، بلکه عفو نمایم، پیامبر فرمود: خداوندا، تو عفو کن از سوادة بن قیس چنانکه او عفو کرد از پیغمبر تو، و آنگاه از منبر فرود آمد و داخل خانه‌ی «امّ سلمه» شد و می‌گفت: پروردگارا! تو امّت محمّد را از آتش جهنّم سلامت دار و بر ایشان آسان گردان حساب روز جزاء را، پس امّ سلمه گفت: یا رسول‌الله! چرا تو را غمگین می‌یابم و رنگ مبارک تو را متغیّر می‌بینم؟ حضرت فرمود: جبرئیل در این ساعت، خبر مرگ مرا به من رسانید؛ پس سلام بر تو باد در دنیا که بعد از این روز هرگز صدای محمّد را نخواهی شنید، آنگاه فرمود: ای امّ سلمه! حبیب دل و نور دیده‌ی من، فاطمه را طلب نما، این را گفت و مدهوش شد.

چون فاطمه‌ی زهرا به خانه در آمد و پدر خود سیّد انبیاء را بدان حال مشاهده نمود، خروش برآورد و گفت: ای پدر بزرگوار! جانم فدای جان تو باد، تو را چنان می‌بینم که بر سفر آخرت عزم کرده‌ای، آیا یک کلمه‌ای با فرزند مستمند خود سخن نمی‌گویی و آتش حسرت او را به زلال بیان خود تسکین نمی‌دهی؟ چون رسول خدا صدای غم‌زده‌ی دختر خود را شنید، دیده‌ی مبارک خود را گشود و گفت: ای دختر گرامی، به زودی از تو مفارقت می‌کنم و تو را وداع می‌نمایم، پس سلام بر تو باد، فاطمه (س) چون این خبر وحشت اثر را از سیّد بشر شنید، آه حسرت از دل کشید و گفت: ای پدر بزرگوار! در روز قیامت، کجا تو را ملاقات کنم؟ حضرت فرمود: در آنجا که خلایق را حساب می‌کنند، فاطمه (س) گفت: اگر آنجا تو را نبینم، کجا تو را بجویم؟ فرمود: در مقام محمود، که خدا مرا وعده داده است که در آنجا گناهکاران امّت خود را شفاعت خواهم کرد، فاطمه علیهما‌السّلام گفت: اگر آنجا تو را نیابم چه کنم؟ فرمود: مرا نزد صراط طلب کن، در هنگامی که امّت من از صراط گذرند، من ایستاده باشم و «جبرئیل» در جانب راست من و «میکائیل» در جانب چپ من و سایر ملائک حق تعالی در پیش رو و پشت سر من ایستاده باشند و همه به درگاه قاضی‌الحاجات تضرّع نمایند و دعا کنند بدین گونه: خدایا امّت محمّد را به سلامت از صراط بگذران و حساب را برایشان آسان کن، پس آن حضرت مدهوش شد و متوجّه عالم قدس گردید. وقتی بلال، ندای نماز را داد و گفت: الصلوة رحمک الله، حضرت به هوش آمد و برخاست و به مسجد در آمد و نماز را سبک ادا کرد. چون از نماز فارغ شد، «علی بن ابیطالب» و «اسامة بن زید» را طلبید و فرمود: مرا به خانه‌ی فاطمه ببرید. وقتی وارد آن خانه گردید، سر خود را در دامن آن بهترین زنان عالمیان گذاشت و تکیه فرمود و چون امام حسن و امام حسین علیهم‌السّلام، جدّ بزرگوار خود را بر آن حالت مشاهده نمودند، بی تاب گردیدند و اشک حسرت از دیده باریدند و خروش برآوردند: جانهای ما فدای جان تو باد، حضرت پرسیدند که ایشان کیستند؟ امیر مؤمنان (ع) گفت: یا رسول الله! فرزندان گرامی تو می‌باشند، حسن و حسین، پس پیامبر، ایشان را نزدیک خود طلبید و دست در گردن ایشان درآورد و آن دو جگر گوشه‌ی خود را به سینه‌ی خود چسبانید.
پیامبر در حال تب قرار دارد و فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها بر بالین آن حضرت بود که ناگهان صدای درب شنیده شد، فاطمه فرمود: کیست کوبنده‌ی درب ما؟ شخصی از آن سوی درب گفت: منم که به دیدار رسول الله آمده‌ام، فاطمه فرمود: فعلاً پدرم بیمار است و کسی را نمی‌تواند پذیرا باشد. پس از مدّتی دوباره آن شخص درب را کوبید و فاطمه هم همان جواب را فرمود، تا دفعه‌ی سوم که درب زده شد، پیامبر متوجّه دقّ الباب گردید و فرمود: فاطمه جان کیست کوبنده‌ی درب؟ عرض کرد: شخصی است که تقاضای ملاقات شما را دارد، حضرت فرمود: فاطمه جان، این کسی است که تا به حال از کسی برای ورود اجازه نگرفته است، زیرا او «ملک‌الموت» است، سپس عزرائیل علیه‌السّلام وارد شد و سلام کرد بر رسول الله، پیامبر فرمود: آیا به دیدار من آمده‌ای یا برای قبض روحم آمدی؟ عزرائیل عرض کرد: یا رسول الله، هر چه شما اجازه فرمایید، پیامبر فرمود: قدری صبر کن تا برادرم جبرائیل بیاید که ناگهان جبرائیل شرفیاب گردید و رسول الله فرمود: برادر جبرائیل! در این لحظه‌ی حسّاس کجا رفته بودی و مرا تنها گذاشتی؟ عرضه داشت: یا رسول الله! در بهشت بودم و در حال آماده کردن لوازمات ورود شما به بهشت بودم و در آنجا همه منتظر ورود شما هستند، پیامبر فرمود: برادر جبرائیل، رفتن من به بهشت غصّه‌ای از دلم بر نمیدارد، از امّت من چه می‌دانی؟ جبرائیل عرض کرد: حَقَّت سلام می‌رساند و می‌گوید: آن‌قدر از گناهکاران امّت، به تو بخشم تا راضی شوی، پیامبر فرمود: بیش از این می‌خواهم بشنوم، جبرائیل عرض کرد: خدا می‌فرماید: هر کس از گناهکاران امّتت قبل از مرگ، موفّق به توبه شود، توبه‌ی آنان را قبول می‌کنم و آنان را در بهشت، ملحق به تو می‌سازم، پیامبر با دلی شادمان فرمود: الآن گوارا شد بر من مرگ.
در اعلام الوری طبرسی آمده است که چون پیامبر رحلت فرمود، افراد خاندان و اصحاب، در محلی که باید دفن شود اختلاف نظر پیدا کردند، برخی گفتند: باید ایشان را در «بقیع» به خاک سپرد و برخی دیگر گفتند: باید در «صحن مسجد» دفن کرد، امیرالمؤمنین فرمود: خداوند، پیامبر خود را در بهترین نقطه‌ی روی زمین قبض روح فرموده است و شایسته است که در همان نقطه که قبض روح شده است به خاک سپرده شود. همگان با این پیشنهاد حضرت علی (ع) موافقت کردند و پیکر پاک پیامبر (ص)، در حجره‌ی خودشان در «مدینه» دفن شد که اکنون جزء مسجد شده است.

همه با هم به یاد رسول الله، قطره‌ی اشکی در این مصیبت می‌ریزیم، آخر، هنگام ارتحال، همه اشک می‌ریزند، همه غم دارند، امّا ناگهان در میان این جمعِ گریان، یک نفر خندان گردید و آن هم تنها یادگار پیامبر خدا، زهرا بود، آخر او کنار بستر بابایش بی‌تابی می‌کرد، پیامبر او را صدا زد: دخترم، بیا جلو عزیزم، وقتی زهرا گوش خود را مقابل دهان پیامبر برد، دیدند فاطمه خوشحال گردید، سؤال کردند: خانم، این چه مطلبی بود که وقتی پیامبر به شما گفت، اندوه شما مبدّل به شادی گشت؟ فرمود: پدرم پیامبر به من خبر داد: دخترم گریه نکن، زیرا تو به زودی به من ملحق خواهی شد. آه یا رسول الله، تو به دخترت زهرا گفتی اول کسی که از خاندان من به من ملحق می‌شود تو خواهی بود و فرمودی دخترم زهرا جان، زندگانی تو بعد از من طولانی نخواهد بود، اما یا رسول الله، دیگر به دخترت نگفتی: دخترم بازوی تو را تازیانه می‌زنند و به او نگفتی: دخترم پهلوی تو را می‌شکنند و «محسن» تو را سقط می‌کنند.

در فصول المهمّه‌ی ابن صباغ مالکی است که حضرت فاطمه (س)، در مقام پدرش رسول الله چنین سروده: بر هر کس که تربت احمد را ببوید سزاوار است که دیگر در روزگاران مشک نبوید. اندوههایی بر من فرو ریخت که اگر بر روزها فرو ریزد، چون شب، تیره و تار می‌شوند.

شاعری چنین سرود که به عنوان حسن ختام می‌آورم: درود بر آن کس که چون بدن پاک او در زمین قرار گرفت، زمین را مقدّس کرد. تا خورشید می‌درخشد، سلام بر آن گنبد رخشان و درود بر آن آرامگاه باد.

و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین
«سالروز رحلت پیامبر اکرم (ص) ـ سنه‌ی 1422ه.ق» 

(سید محسن کاظمینی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد